اَصحاب فيل: سپاه ابرهه; سپاهى با فيلهاى جنگى و با قصد ويران كردن كعبه
اصحاب فيل به سپاهى گفته مىشود كه به فرماندهى اَبرَهه، قصد ويران كردن كعبه را داشتند. ابرهه، فرزند صَبّاح، اهل حبشه و از فرمانروايان يمن بود و بر اثر زخمى كه در يكى از جنگها در صورت وى پديد آمد به اَشرَم ملقّب شد. كنيه وى را اَبويَكْسوم دانستهاند.[18] او با حيلهاى، فرمانرواى پيشين يمن، يعنى «اَرباط» را كشت و خود بر جاى او نشست.[19] ابرهه از اينكه كعبه* مورد توجه ويژه مردم بود و زيارت آن، قدرت و شوكت مكّه* را در پى داشت ناخشنود بود و تصميم گرفت مردم را به جاى مكّه، متوجّه يمن كند. انگيزه او در اين تهاجم را گسترش سلطه و نفوذ حبشه و امپراتورى روم و تسلط آنها بر همه سرزمينهاى عربى مانند مكّه، ايجاد پايگاهى در برابر امپراتورى ايران، و حذف واسطهگرى ساسانيان در روابط تجارى ميان روم با سيلان و هند دانستهاند.[20] وى در پى اين تصميم، كليسايى باشكوه به نام «قُلَّيْس» در صَنعا بنا كرد و از مردم خواست تا به جاى كعبه، به زيارت آن بروند.[21] خبر تأسيس اين كليسا عربها را بسيار خشمگين ساخت، بهطورىكه گفتهاند: يكى از آنها خود را به قلّيس رساند و آن را آلوده ساخت[22] و يكى از فرستادگان ابرهه به نام محمّد بنخُزاعى كه براى فراخوانى مردم به زيارت قلّيس به ميان عربها رفته بود، به دست آنان كشته شد.[23] برخى گفتهاند: گروهى از قريش در راه تجارتشان، كنار يكى از معابد مسيحيان فرود آمده، براى پختن غذا آتشى برافروختند و باد، آتش را در معبد افكند و آن را سوزاند.[24] اين عوامل خشم ابرهه را برانگيخت و فهميد كه با بودن كعبه، نمىتواند مردم را از مكّه متوجه يمن كند و به اهداف خود برسد، ازاينرو تصميم گرفت كعبه را ويران كند. براى اينكار سپاهى مجهّز فراهم آورد و با فيلهاى جنگى به سوى مكه حركت كرد. شمار سپاهيان را 000/60، و تعداد فيله*ا را يك، 8، 12، 13 و 1000 رأس نوشتهاند.[25] در بين راه، هر قبيلهاى را كه با آنها به مقابله برمىخاست درهم شكسته و سران آنها را اسير مىكردند[26] تا در نزديكى مكّه در محلّى به نام «مُغَمَّس»[27] يا «حبّ المُحَصَّب»[28] فرود آمدند. ابرهه گروهى از سواران خود را به فرماندهى اَسودبنمقصود براى تاراج اموال مردم به مكّه فرستاد كه در اين ميان 200 شتر را از عبدالمطلب به غارت بردند[29] و به وسيله حُناطه حِمْيَرى به بزرگ مكّيان يعنى عبدالمطلب پيامى به اين مضمون فرستاد كه من قصد جنگ با شما را ندارم و هدفم ويران كردن اين خانه است. عبدالمطلب پس از شنيدن پيام ابرهه گفت: ما نيز توان جنگ نداريم; امّا كعبه خانه خدا و خانه خليل وى ابراهيم(عليه السلام)است و او خود حرم خويش را حفظ خواهد كرد.[30] سپس عبدالمطلب به ملاقات ابرهه رفت. ابرهه با ديدن سيماى زيبا و ابّهت او از تخت به زير آمد و كنار وى روى زمين نشسته، گفت: خواستهات چيست؟ عبدالمطلب گفت: سپاهيانت 200 شتر از من ربودهاند. بگو تا بازگردانند. ابرهه با آنچه از مقام بزرگ قريش شنيده بود، از اين درخواست شگفتزده شد و گفت: تصور مىكردم از من بخواهى خانهاى را كه آيين تو و پدران توست، ويران نكنم. عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خويشم و خانه، خود صاحبى دارد كه تو را از تعرض به آن باز خواهد داشت. عبدالمطلب پس از بازگشت از نزد ابرهه به مردم مكه فرمان داد شهر را ترك كرده، به كوهها و درههاى اطراف پناه برند و خود با تنى چند در مكه ماند. وى حلقه در كعبه را گرفت و با سرودن اشعارى از خداى خانه يارى خواست.[31] پس از آن، حلقه خانه را رها كرده، به سوى درههاى مكه رفت. گويند زمانى كه ابرهه فرمان حمله داد عبدالمطلب يا شخصى به نام نفيلبنحبيب، خود را به فيل جنگى رساند و در گوشش گفت: ازحركت بايست و از جايى كه آمدهاى بازگرد. اينجا سرزمين امن الهى است. ناگهان فيل پيش او زانو زد و هيچ فشارى نتوانست او را به سوى كعبه بهحركت درآورد; ولى به هر سوى ديگر كه او را بازمىگرداندند، شتابان مىرفت.[32] خداوند خانه خويش را از آسيب اصحاب فيل حفظ كرد و آنها را به عذابى دردناك مبتلا ساخت.قرآن كريم با اختصاص سورهاى به داستان اصحاب فيل، چگونگى عذاب آنان را اينگونه بيان مىكند كه خداوند دستههايى از پرندگان را با سنگهايى از گِل، به سوى آنان فرستاد تا با آنها اصحاب فيل را هدف قرار داده، نابود كنند: «واَرسَلَ عَلَيهِم طَيرًا اَبابيل * تَرميهِم بِحِجارَة مِنسِجّيل». (فيل/105، 3ـ4) سپس مىفرمايد: آنها بر اثر عذاب الهى مانند عَصْف مَأكول (زراعتى كه چهارپايان خورده و بر آن سرگين انداخته و لگدمال كرده باشند، برگ پوسيده درختان، خوردهكاه)[33] شدند: «فَجَعلَهُم كَعَصف مَأكول» (فيل/105،5)
درباره جزئيات اين عذاب، ميان مورّخان و مفسران، اختلافات فراوانى وجود دارد; نقل شده كه در منقار و پاهاى هر يك از مرغان ابابيل*، سه سنگ*ريزه بود و هر سنگريزه بر سر و پيكر يك نفر فرود مىآمد وى را نابود مىكرد.[34] گفتهاند: وقتى ابرهه چنين ديد پا به فرار گذاشت; امّا يكى از سنگها به او اصابت كرد و بر اثر آن به تدريج گوشت بدنش ريخت و از آن چرك و خون خارجشد.[35] به نقلى، دست و پايش جدا شد[36] تا به يمن رسيد و درحالى نابود شد كه سينه و قلبش شكافته[37] و شكمش پاره شده بود[38] و به قولى، در بين راه در ميان قبيله خَثْعَمْ هلاك شد.[39] به نقلى، مرغان ابابيل، شبانه اصحاب فيل را هدف قرار دادند و صبح كه عبدالمطلب آگاه شد، همگى را نابود شده يافت.[40] گفته شده: در بدن هريك از سپاهيان پس از اصابت سنگريزه، خارشى پديد مىآمد و و بر اثر خاراندن، گوشتش مىريخت.[41] امام باقر(عليه السلام)فرمود: پس از آنكه اصحاب فيل هدف سنگريزه قرار گرفتند بيمارى آبله در ميانشان شايعشد و نابودشان كرد و تا آن زمان، چنان مرضى در آنجا ديده نشده بود.[42] گفته شده: چون ابرهه ديد در سپاهش بيمارى وبا پديد آمده و بيشتر آنان را از بين برد، ناچار شد به سرعت بازگردد و در برگشت به يمن نيز بسيارى از لشكريانش در ميان راه از بين رفتند و خود ابرهه نيز كه به اين بيمارى مبتلا شده بود، به زحمت توانست خود را به صنعا برساند و چون به آنجا رسيد جان سپرد.[43] به نقلى، فقط يك نفر توانسته بود نجات يابد و خود را به نجاشى* پادشاه حبشه برساند. او هم پس از گزارش دادن نابودى سپاه، با سنگريزه يكى از همان مرغان كه مأمور تعقيب او بود در حضور نجاشى نابود شد.[44] به نقل سيوطى از محمّد بنكَعب قُرَظى دو فيل در اين حمله شركت داشتند كه يكى سالم ماند و ديگرى نابودشد.[45]بيشتر نويسندگان مسلمان، عذاب اصحاب فيل را 40سال پيش از بعثت و در سال ولادت رسولاكرم(صلى الله عليه وآله)دانسته[46] و اين تقارن را از بركات ولادت آن بزرگوار (ارهاص*) برشمردهاند.[47] داستان اصحاب فيل در ميان مردم حجاز چنانمشهور بود كه سال وقوع اين رخداد، «عامالفيل» را مبدئى براى تاريخ قرار داده و در اشعارشان از آن يادكردهاند و زمانى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)سوره فيل را براى مشركان خواند با وجود مخالفت شديدى كه با او داشتند هيچكس آن را انكار نكرد[48]، ازاينرو خداوند، عذاب اصحاب فيل و خنثا شدن مكر آنها براى ويرانى كعبه را از نشانههاى روشن الهى و از نعمتهاى خداوند براى قريش مىداند: «اَلَمتَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِاَصحـبِ الفيل * اَلَميَجعَل كَيدَهُم فىتَضليل» (فيل/105، 1ـ2)
منابع
بحارالانوار; پرتوى از قرآن; تاريخ الامم و الملوك، طبرى; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الدرالمنثور فىالتفسير بالمأثور; روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; السيرة النبويه، ابنهشام; الكافى; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن; مروج الذهب و معادنالجوهر; المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام; الميزان فى تفسيرالقرآن.محمد خراسانى
[18]. مجمع البيان، ج10، ص821; روح المعانى، مج16، ج30، ص420.
[19]. السيرةالنبويه، ج1، ص42; روحالمعانى، مج16، ج30، ص420.
[20]. المفصل، ج3، ص517ـ518; پرتوى از قرآن، ق.2، ج30، ص260ـ261.
[21]. جامع البيان، مج15، ج30، ص386; مجمع البيان، ج10، ص822.
[22]. السيرةالنبويه، ج1، ص45; تاريخ طبرى، ج1، ص440.
[23]. تاريخ طبرى، ج1، ص440; جامع البيان، مج15، ج30، ص387.
[24]. المفصل، ج3، ص510، 512; مجمع البيان، ج10، ص824.
[25]. مجمع البيان، ج10، ص824; روح المعانى، مج16، ج30، ص421.
[26]. السيرةالنبويه، ج1، ص46; تاريخ طبرى، ج1، ص440.
[27]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص388; مجمع البيان، ج10، ص822.
[28]. مروج الذهب، ج2، ص139.
[29]. السيرةالنبويه، ج1، ص48; جامع البيان، مج15، ج30، ص388.
[30]. السيرةالنبويه، ج1، ص48; جامعالبيان، مج15، ج30، ص388ـ389.
[31]. السيرة النبويه، ج1، ص50ـ51; جامعالبيان، مج15، ج30، ص389ـ390.
[32]. السيرةالنبويه، ج1، ص52; روح المعانى، مج16، ج30، ص423.
[33]. جامع البيان، مج15، ج30، ص392; مجمعالبيان، ج10، ص825.
[34]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص390; مجمعالبيان، ج10، ص842.
[35]. السيرةالنبويه، ج1، ص54; جامع البيان، مج15، ج30، ص391.
[36]. بحارالانوار، ج15، ص74.
[37]. السيرةالنبويه، ج1، ص54; مجمع البيان، ج10، ص823.
[38]. مجمع البيان، ج10، ص823.
[39]. الدرالمنثور، ج8، ص632.
[40]. همان، ص628.
[41]. مجمعالبيان، ج10، ص824; الدرالمنثور، ج8، ص629.
[42]. الكافى، ج8، ص84.
[43]. المفصل، ج3، ص516.
[44]. روح المعانى، مج16، ج30، ص424.
[45]. الدرالمنثور، ج8، ص632.
[46]. مجمعالبيان، ج10، ص825; المفصل، ج3، ص507.
[47]. همان، ص825; روحالمعانى، مج16، ج30، ص420.
[48]. همان، ص826; الميزان، ج20، ص361.